پاییز1375 شنبه 27 خرداد 1391برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : آناهیتا,مائده,نیلوفر
روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که ان هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم
موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اد میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه
سوال نظر سنجی وبلاگ پاییز 1375 مخصوص آقایان: اگر مادرزن و یا زن شما در حال غرق شدن باشند و شما فقط یک حق انتخاب داشته باشید می روید سینما یا پارک؟ نویسنده:مائده پنج شنبه 25 خرداد 1391برچسب:خواب, :: 10:47 :: نويسنده : آناهیتا,مائده,نیلوفر
تا حالا شده خواب ببینی که وقتی خوابیدی تو خواب داری خواب می بینی که خوابی و داری می خوابی و خواب خوابو می بینی که در اون حالی که تو خواب داری خواب خواب رو می بینی تو خواب همون طور که خوابی یکی دیگه هم مثل خودت خوابه و تو خوابش خوابه خوابو می بینه و همین طور که خوابیده تو خواب به تویی که خوابی بگه: چقدر سرکاری؟؟؟ نویسنده:مائده
ما در آینده از اون پیر مرد پیر زن هایی می شیم که حوصله کسی رو سر نمی بریم! یه لپتاپ بهمون بدن همه چی حله! *********** یادش بخیر وقتی بچه بودیم می رفتیم خونه فامیلامون ، آخرش که می خواستیم از اون جا بیایم، منتظر عیدی بودیم و اگه اونا نمی دادن ، ما فکر می کردیم شاید یادشون رفته و در نتیجه مجبور می شدیم دو سه بار بند کفشمون رو باز و بسته کنیم تا شاید خبری بشه! *********** دقت کردین این گربه ها هم آدم شدن واسه ما ؟؟؟ قبلا هیبتی داشتیم از دور پخ می کردیم 3 متر رو هوا بودن ... حالا خیلی راحت از کنارمون رد می شن و چند ثانیه بهمون نگاه معنا داری می کنن ... همین مونده که چند وقت دیکه به نشانه افسوس واسمون سر تکون بدن!!! نویسنده : مائده چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:, :: 21:39 :: نويسنده : آناهیتا,مائده,نیلوفر
وای نگاش کن........ نویسنده نیلوفر
درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
|||||
![]() |